شعر رفتن
بی تومهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
فریدون مشیری
شعر رفتن
شعررفتنُ سرودی، پل برگشتی نمونده
تو بگو تو دفتر ما کی ترانه رو سوزونده؟
شعر رفتن شعر غم بود، شعر دست ازتو کشیدن
شعر تنهائی دستام، تا ته جاده دویدن
شعر رفتنت واسه من غربت ترانه هام بود
شعر رفتن نه یه فریاد، یه سکوت بی کلام بود
بگو از شهر فرنگ و آدماش، بگو از کوچه های سنگی بگو
بگو از مسافرای بی صداش، با من از قصّه ی دلتنگی بگو
بی توُ، تو شبای مهتاب باز از اون کوچه گذشتم
با تمام تار و پودم من به دنبال تو گشتم
بی توُ، تو کوچه ی مهتاب قطره قطره اشک می ریختم
مثل اون شاعر تنها نه گسستم نه گریختم
شعر رفتن سرودی ولی من هنوز نباختم
واسه برگشتت عزیزم پلی از ترانه ساختم
بگو از شهر فرنگ و آدماش، بگو از کوچه های سنگی بگو
بگو از مسافرای بی صداش، با من از قصّه ی دلتنگی بگو
مسعود داشی
-
آقای داشی کار زیبایی بود هرچند من ترانه قبلیتون روخیلی بیشتر دوست داشتم =D> =D> لایییییییییییک @};-
-
درود جناب داشی من شعر استاد مشیری رو خیییییلی دوس دارم ترانه ی شما هم فوق العاده دلنشین بود، حس خیلی خوبی ازش گرفتم. لایک شد @};-
-
مسعود عزيز خوب بود؛ ولي وقتي يك ترانه را با يه اثر جاودان درگير ميكني؛بايد ترانت خيلي بهتر ازين باشه؛ ولي خوب بود و يادآوره خاطرات؛ خسته نباشي داداش؛