مترسک
آب ِ غربت از سرت که بگذره
حق داری تنهاییتو وجب کنی
یه وجب نه صد وجب صدا میشی
وقتی که سکوت و لب به لب کنی
حق داری اما به کارت نمیاد
وقتی حتی خودتم مُنکرِشی
حقتو از کف ِ دستت می خونن
وقتی مُشتی، نباید که وا بشی!
آب ِ غربت از سرت که بگذره
واسه بی حوصلگی حوصله نیست
فاصله خطی میون ِ واژه هاست
اما بین ِ واژه ها فاصله نیست
دیگه فرقی نداره چی پیش میاد
دیگه فرقی نداره “من” چی میخوام
انتخاب ِ من یه جبر ِ مُضحکه
حق دارم اما به کارِت نمیام
همیشه دست ِ خودت نبود و نیست
همیشه دست ِ خودت دست ِ تو نیست
گاهی از دست ِ خودت خسته میشی
حق داری اما فقط تابلوی ِ ایست…
آخر ِ قصه صداتو میشنون
آخر ِ قصه به خونه ش نرسید…
یه وجب نه صد وجب صدا شدی
اما خواب ِ این مترسک نپرید!
-
آب غربت از سرت که بگذره... ---------------------- درود جناب منزوی مثه همه ی ترانه هایی که ازتون خوندم زیبا و پر از تصاویر ناب. با آرزوی بهترین ها @};-
-
سلام. خوشحالم که اولین میهمانتون میشم. ترانه خوبی ازتون خوندم توی خوانش اول حس میکنم ابتدای کارقوی تر ازادامه ش بود. برای نقد دقیق تر وتقدیم رای برمی گردم.
مطالب پیشنهادی