همون شب که میری…
الفبایِ چشماتو من از بَرَم، تو لبریزی از حرفِ ناگفتنی
پُر از اضطراب و عذاب و تبی، همه لحظه هایی که تو با منی
یه شب قلبمو جا بذار و برو، برو، فکرِ تنهایی من نباش
همه ساعتا رو بیا خواب کن، روو این زندگی بذرِ “مردن” بپاش
همون شب که میری توو بیراهه ها، نفسهامو گم کن، منو جا بذار
نذار راهِ برگشتو پیدا کنم، بمونم، بپوسم توو این انتظار
شبِ چشمِ من بی تو بارونیه، میخوام این نگاه تار و بی نور شه
تو که گم کنی شهرِ آغوشمو، بذار بسترِ جسمِ من گور شه
همون شب که میری منو غرق کن، توو کابوس و هر چی شبیهِ تبه
نذار باورم شه که تو میری و، شبِ مرگِ من هم همین امشبه
نذار باورم شه که تو خسته ای، نگو گریه هاتو بیا پس بگیر
نذار من بفهمم ازم دوری و ، یه بن بستِ پوچه تهِ این مسیر
همون شب که میری نگاهم بکن، ببین تا کجا من شبیهت شدم
من حتی نگاهم نگاهِ توئه، ببین تا چه حد از خودم بیخودم!
برو قبل از اینکه چشام سر بره، از این سیلِ دردِ پر از التماس
چراغِ شبامو تو خاموش کن، جهانم اسیرِ همین سایه هاس
ولی قبلِ رفتن نگاهم کن و، همه بودمو نیست و نابود کن
توو آغوش گرمت بسوزون منو، منو کوهِ خاکستر و دود کن
برایِ من این سوختن پایِ تو، شبیهِ سقوطِ یه بیمار نیست
فقط پر گرفتن به عشقِ توئه، ببین روبروم دیگه دیوار نیست