فلسفهیبازی
« فلسفهبازی / فلسفهی بازی»
در کودکیها فکر میکردم،
هرچـند میافزود بر دردم
چون پاسخش را کس نمیدانست
خود حکمتش را درک میکردم/
افسونِ دنیا، هرچه با زشتی!
مکر و فریبایی کند، زیباست
چون تحت امر قدرتی مطلق،
«بینارنوری» بیحد و بیناست/
اما دلیل آن که میبینی… !
اِنقدر قدرتمند و تمثالی است!
چون او مطیعِ امر یک خالق،
در نقش خود «ایفاگری» عالی است/
«وارونهگی» در باطـنـش پنهـان؛
چون ظاهرش، بیرحم و یاغی نیست
آسـودهخاطر باش، چون در آن
«هیچ اتّـفاقی… اتّـفاقی نیست!»/
:((در کودکی «بازی» چه معنا داشت؟))
((آیا « هدف » در «خلقتِ» ما داشت؟))
این «فی المثل»، یک «قطرهپرسش» بود،
امّـا «جوابی» قدر «دریا» داشـت/
او «بـاتـکــبُّـر، حـاکـمـی جـبّـار»
در قطره… اقیانوس… رازی داشت
این«مصلحت»، شکلِ «غـرائـز» بود،
پس «حکمتِ» او، «حکمِ» بازی داشت!/
وقـتـی بزرگتـر شـدم دیـدم،
حکمی که نامش بازیِ «زو» بود
تـمـریـن دورانِ نـفـسگـیـرِ_
_امـروزهـای پرهـیـاهـو بود/
«الّاکـلـنـگ» آن حکم زیبا بود،
مـعنـای انسـان بـودنِ مـا بود
با تن.. زمین میخوردی، از دل.. شاد
بـودی.. که محبـوبِ تو بـالا بـود/
مـعـنای حکـم «سـرسـره بازی»…
آسان بهبازی ، سخت میسازی!
گاهی صعود آسان، سقوطت سخت
غـافل شوی، در… اوج… مـیبـازی/
«چـرخ و فـلـک» یک رازِ عالی داشت
بـا نـوع دیـدِ مـا تـعـٰالـٖی داشـت…
از دورها، یک دُورِدرجا، دُورِ او امّا…
یک چرخِ «وضعی _ انتقالی» داشت!/
… رفتی و از چشمـم شدی پنهـان
زیـن «حکمِ آخر» مـاندهام حیران!
«قائم شدی.. با شک»، چو بستم چشم
از چشم و دست خویش شـستم جان!//
تکدرخت
حمید اسمخانی
پاییز ۱۴۰۲