مهمد

مرد سیگار به دست

آسمون سیاه و ابرکبود خبرازسرگذشت تلخی داد توی شهری که پرتلاطم بود مردسیگاربه دستی ایستاد

آسمون سیاه وابرکبود

خبرازسرگذشت تلخی داد

توی شهری که پرتلاطم بود

مردسیگاربه دستی ایستاد

یه غریبه توی میدونی که

ازشعاروازشعرخالی بود

وقتی ازدورنگاش میکردی

به نظرهمه چیزعالی بود

شکل کوهی تودل کوهستان

که زبون قله‌هاشون دوره

یاکه قایق تومسیری ازرود

که ازآبشارهارنجوره

می‌درخشیدنورفانوسها

توتکون‌های خسته‌ای ازباد

همه‌چیزعادی بودتااینکه

مردسیگاربه دستی ایستاد

توی چشمی که روی کجاخیره‌ست

ازنگاش مرگ خداشودیدم

ازسکوتی که روی چهره‌ش داشت

سخت بود،دغدغه‌شوفهمیدم

نه نگاه مردمی  می‌موند روش

نه صدایآشنایی درگوش

همه‌ی ده دقیقه تواونجا

نه صدایی،نه نگاهی،خاموش

آشنابوداین صحنه برام

مثل تابلو توی کنجی توقاب

مثل یک صحنه توی فیلم بلند

مثل شخصیت اصلیه کتاب

توی دستاش یه کتابه یه کتاب

تودلش کلی سوال،کلی محال

توی پاخسته  ازرسیدن بود

توی ذهنش یه عالم فکروخیال

هق‌هقش میون دستمالش بود

زخم قلبش توی جیب پشتش

توی کفشش یه عالم سنگ  وکلوخ

یادگارخدایی که کشتش

مثل بادبادکیازروزنامه

می‌رسید به نوک ابرتیره

شایدازتیره‌گی این مرده

که عجیب آسمون دلگیره

زیرچترایی که بازن امشب

اشک شک ازتوی چشمی افتاد

همه‌چیزخوب بودتااینکه

مردسیگاربدستی ایستاد

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/113823کپی شد!
472
۲