بــــازیـــــگر

ازاین حال پریشونم
از این دنیای داغونم
از این بازیچه بودن ها
دیگه خسته ام نمی تونم

نمی تونم که اینجوری
کنارتم ولی دوری
یه وقتی های بهم می گی
یه دوست دارم زوری

تظاهرها دیگه بسته
همش بازیگری کردی
بدون حق تو سیمرغه
همیشه دلبری کردی

نه اینجا صحنه نیست قلبه
که هی کردی لگد مالش
که توی بدترین حالم
نفهمیدی تو این حالش

برو دنبال هر کس که
حواست پرت اون میشه
من ازوقتی برات مردم
شدی تصویر هر گیشه

برو شاید زمستونم
بره از لحظه های من
نمی خوام که تو اینجوری
بمونی باز به پای من

رضا میرزایی

از این نویسنده بیشتر بخوانید: