(اعدامی)برداشتی آزاد از کتاب بوف کور
یک شب از همین شبای بلند /// بغض.. راه گلومو می بنده
من یه محکوم پای چوبه ی دار /// که به این روزگار میخنده
توی سلول انفرادی عشق ///خیلی وقته که زیر تیغم من
کشتمش بذار بگن مردم /// یه روانی یه نارفیقم من
کشتمش اونکه با لباس سفید /// اومدو پا گذاشت تو خونه م
اما با هرزگی ش.. خردم کرد ///حالا من قاتلم یه دیوونه م
شب توو اغوش من ولی فکرش /// پیش (رجاله) های دیگر بود
کادوهاشو قایم میکرد ازمن /// فک میکرد مرد زندگیش (خر) بود
دو سه باری یواشکی دیدم/// نیمه شبها..که نامه مینویسه
پشت اون چهره ی فرشته نما ///دیگه فهمیده بودم ابلیسه
گفته بودن بهم یه جادیدن ///با یه حیوون قرار میذاره
خنده هاش بوی هرزگی می داد /// اون یه( لکاته) بود و بدکاره
کارو اونجا رسونده بود حتی /// از نگاهم نگاشو می دزدید
خاک بر سرم که آرزوم شده بود ///منو (پیرمرد خنزری) می دید
اخرش کشتمش ولی افسوس ///کاش میمردم منم تو دامن اون
دم آخر بهش نمیگفتم /// که هنوزم دوستت دارم حیوون!!
اون چی بود جز یه لکه ی ننگی ///که باید پاک میشد از دیوار
کشتمش تا تموم شه این بازی /// حالا من موندم و یه (چوبه ی دار)
کاشکی زوودتر.. نوبتم برسه ///حکم اعدام من نهایی شه
یک شب از همین شبای بلند /// وقت خاموشی و رهایی شه !
(۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱)