جنون مزمن
میون مه صبحگاهی
لب ساحل قدم میزد
همه تشویش عمرم رو
با لبخندش بهم میزد
میون موج و طوفانم
میدیدم خیلی خونسرده
یه زن بود اما فهمیدم
واسه خودش یه پا مرده
همونجا بود که قلبم رو
به اون زن هدیه میدادم
منو تسخیر عشقش کرد
تووی خوب دردی افتادم
نگاهش خیلی زیبا بود
یه ارامش طوفانی
چه عکسایی گرفتیم با
همو کشتی یونانی
نگاهش عمق دریا بود
منو غرق چشاش میکرد
ولی ازش میترسیدم
یکی انگار صداش میکرد
یه شب از پنجره دیدم
رو سطح موج ایستاده
صدام میزد و اطرافش
یه کوه موج و تندباده
میدیدم خونه دریا شد
اتاقم عینه گردابه
من از خوابم پریدم باز
رو میزم قرص اعصابه
جنونم مزمن باید
به فکره چاره ای باشم
تو رو دریا گرفت از من
یکاری کرد که تنها شم