"دل رفت که رفت"

یه شب که دل داشت میرفت
بازم منو جا گذاشت
تو زمهریر سرما
رفت و درو وا گذاشت

رفتم پیِش بگردم
بی دل و بی ساز و برگ
با یه دفعه زندگی
هزار و یک دفعه مرگ

یه پیرمرد تنها
نشسته بود لب آب
زل زده بود به عکسش
کنار عکس مهتاب

گفتم شما ندیدین
یه دل با یه کوله بار
از اینجاها بگذره
تپون تپون بیقرار؟

آهی کشید و گفتش
دیر اومدی خیلی دیر
موسم عاشقی رفت
دل شد از عاشقی سیر

با یه نگاه دلم رفت
عاشقی از در اومد
با داغ داغ دستاش
عمر خزون سر اومد

نبودی اون شبی که
دلو دادم به دستش
ندید و چشم بسته
زد طفلیو شکستش

من آینه م واسه تو
هیچ فصل من بهار نیست
تو این زمستون سرد
هیچ دلی بی قرار نیست

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/94170کپی شد!
639
۲