ظلم
وقتی تو رو نبینمت دارم به خود ظـلم میـکنم
انگار همین حوالی ها یه چیزی رو گم میکنم
هیچ ظلمی در حقم نبود اما شکست این باورم
مث یه ابرهای تیره ام همیشه سرد و بــار ورم
من بی تو اینجا چه کنم نه، حس حال خوندنه
بخدا کم میـارمت وقتی که حـرف از مونــدنه
بمون نصیب من بشو که عمـری در تلافییم
این زخم کهنه رو ببین که زخم خورده کییم
امــون نـدادی بـه دلـم پس میـزنه دلـم،تـو رو
یه بغضی دس بهم میده ازبس که میگفتم نرو
نـرو که این حکایـتت ،غصه ی دردای منه
غیر تو من چکار کنم کی فکر فردای منه
برگشتی در کاره ولی ، اینجای نه جای موندنه
به من یه راه نشون بده حالا که سهمم بودنه