♜قصر شنى♜
اینجا غروبش ساکتـــه ، هیشکی نمی پرسه چتــه
آتیشِ توو خاکستــرم، خوبـــــم ولی باور نکــــن!
ناخن به احساســـم نزن! دلتنگیـــــو بدتر نکـــــن!
من خنده هام مصنوعیه ، فکرم، یه بمب ساعتــــــی
هی به خودم،زخـــــم می زنم، از شدّتِ ناراحتــــی
زنده به گورِ غصّـــه هام، حالِ منــــو توو این غروب
اون بچّه که،قصرِ شنیش ،ویرون شده، می فهمه خوب!
دارم تصــــوّر می کنـــــم، الآن تو اینجـــــا پیشمی
می خندیـــو ، می بوسمت، نشستــــی توو آغوشمی
دارم تصــــوّر می کنـــم چشمــــاتو تووی غربتــــم
دارم تصـــــوّر می کنــــم، گرمـــاتو روی صـــورتم
اون حلقــــه ی دست منو، دورِ تنت،حس می کنــــی؟
نزدیکــــــــیِ چنگِ منو، رو دامنت،حس می کنــــی؟
شوقِ منـــــو، هُرمِ منو،رو گونه هات حس می کنی؟
یه کّم تو هم،دلتنگیو، رو شونه هات حس می کنـــی؟
سختـه بگم بی تو چقــد ، این روزگارم بـــــد گذشت!
از عشقـــق…میشه دل برید، از جون ولی باید گذشت