شعر یعنی حقیقت ریتمیک!
شاعر سر به راه ، بی زحمت
یه کمی منحرف شو از راهت
بذا شعرات یه کم نفس بکشن
تا فراری شن از گـــلوگــاهت
شعر تنها بهونته که بخوای
حرفهای بزرگتو بزنی
میشه با واژه های بی رحمِت
کلک هرچی غصه رو بکنی
شعر تو عصر سرد خاموشی
یعنی حرفی که شر شدن بلده
من یه دردم یه درد بی درمون
که فقط دردسر شدن بلده
مگه میشه یه عمر بدبختی
تو دوبیت شعر و مثنوی جاشه
مگه دردای ما کمه که بخواد
شعرهامون یکی دوتا باشه؟!
سر صد راهیای بی تکلیف
بین بد ، خوب و زشت واموندیم
ما فقط شاعرای خوش ذوقیم
که تو بند ترانه ها موندیم
تو ی تاریخ نحس بی خبری
ساعتا روی هیچ میخوابن
شوفرای ترانه میتازن
تا رسیدن به پیچ میخوابن
تو که مسئول قصه ی خودتی
مثل این کاسبا غزل بفروش
همه ی اونچه هستیو یک شب
به دوبیت شعر مبتذل بفروش