دلتنگ
دلتنگ
گفتم بری یار جدید ممکنه مغرورم کنه
گفتم شاید نبودنت از غصه ها دورم کنه
نرفته دلتنگت شدم با ابرا همسفر شدم
با کوله بار خاطره من راهیه سفر شدم
رفتم تو اوج اسمون شاید خدا رو ببینم
شاید صدامو بشنوه ارزوهام رو بچینم
هوار زدم از ته دل یه جور که اسمون تپید
گریه کردم از اسمون اشکام بارون شدو چکید
انگار خدا خوابیده بود فریاد من رو نشنید
با هق هقای پرصدام از خواب نازش نپرید
از ترس زجه های من ابرا منو زمین زدن
توو مسیر فریاد من با سکوت هی کمین زدن
حالا یه بغض مونده برام ، فریاد در حال سقوط
توو انتهای بیکسی غرق شم توو دریای سکوت