تردید

روزی که ترکم کرد,این فاصله پوسید
هر کس رو می دیدم ,حالش رو می پرسید
روزی که ترکم کرد,آسایشم گم شد
حرفای پر عشقش تو خاطره م غر شد
بچه شدم انگار ,از دل نمی رفتی
هی زنگ پشت ه زنگ ,گوشیتو می بستی
آقا خبر داری ,رفتی و من غرق م
با گریه می خوابم ,با اشک می خندم
رو هق هق ه قلبم ,چشمامو می بندم
چند روز ه بی تابت با بغض همدردم
هر صبح بی جونم ,هر روز دلتنگم
دلگیره حرفاتم ,با غصه می جنگم
آقا خبر داری ؟حرفی بزن مرد م
تو عاشقم کردی ,من اشتباه کردم
با پچ پچ ه فردا درگیره دیروزم
هرگز نمی فهمم چی اومده روزم
دیگه گذشت اونروز,گفتی بمون بازم
با لمس انگشتات تقدیر و می سازم
بی فکر و بی بونه خندیدم اینبارم
گفتم گل نازم خیلی دوست دارم
مشکوک ترسیدی,با حرف ه من در دم
با زخم ه هر بوسه تردید می کردم
من دیر فهمیدم دستا ی تو سردن
این لحظه های تلخ ,بی حس تر از دردن
آقا خبر داری رفتی و من غرق م
با گریه می خوابم,با اشک می خندم

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/89361کپی شد!
982

درباره‌ی صفورا(صوفی) حقیقی

صفورا (صوفی)حقیقی ,کارشناس زبان انگلیسی , نقاش,ترانه سرا، شاعر من فراموشی ه چشمان ه تو را میخواهم تو به نزدیکى ه قلبم به خودت میخندی نه به این مانم من نه از آن در گذرم تو نگاهت بر من دست در دست منی و چه راحت ،بی ترس قصه ی عشق مرا می‌شکنی و چه آسوده و بی پروایی پر هیاهو بی مرز حرفای بی مغز، لب خندان مرامیبندد ⁦ ?عشق می آید و در روی دلم می‌بندد⁦? ?صفورا ⁦?️⁩⁦✔️⁩⁦