مـــــــــــــــــــــــادر
خیلی دلتنگم، بیا پیشم بشین… لالایی بخون واسم مثل قدیم
سرمو که روی شونت می ذارم پُره آرامشِ با تو زندگیـــــــــــــم
با نداری ساختـی امـّـا من نفهمیدم چطـــــــــور!!؟
قطره ی اشک از چشات کی چکیدش روی مُهر!؟
با اینکه سنی ازم گذشته باز دلواپســی!!
توو دلت یه دنیا درده که نفهمیده کسی!!
هر جایی، هر جا که باشم دور و نزدیک از تو من
اونقده غصّه مو خوردی که موهات سفید شدن!
دوس دارم زمونه برگــــرده عقب ، مثل بچگــیــا دستامــو بگـــیـــــر
نمی تونم ببینم که تو داری جلوی چشمای من زود می شی پیر…
مادرم ، مادرِ مهربونِ من لالایی بخون واسم مثل قدیــــم
سَرَمو که روی شونت می ذارم پُره آرامشِ با تو زندگیـــم
مهــــــــــــدی احمــــــــــــدی
سوم مرداد ماه یکهزار و سیصد و نود و یک
سه شنبه
۱۵:۲۷