چمدون…

دارم آروم تو چشات یخ میزنم
بمون این سرما رو از تنم بگیر
نگو که قصه به آخر رسیده
نگو که مثه یه دیونه بمیر
—————————–
من اسیر غم این زمونه ام
روز و شب واسم مثه جهنمه
اونقدر دلم آتیش گرفته که
واسه خاموش شدنش دریا کمه
—————————–
به دلم میگم روزای آخره
آروم آروم چمدونتو ببند
واسه ی دلخوشیتم حتی شده
دم دمای آخرو زوری بخند
—————————-
به دلم میگم که این دنیای سرد
با کویر دل تو سرد تره
چه بلایی سرم آورد عشقت
زخماش از هزارتا درد…دردتره
—————————–
مثه آیینه شکستم اما
دست من به دست غربت نرسید
توی این خزون بی نام و نشون
یکی این تنهایی رو کاشکی میدید

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/778کپی شد!
867
۵