غربت

توی این شهر که آدم ها غریبن صدای آشنایی نیست تو گوشم
برای این که با مردم یکی شم باید پیراهن همرنگ بپوشم

چه سنگینه نگاه مردمی که براشون توی این شهر من غریبم
یه احساسی تو سینه دارم امروز که با تنهایی بیش از حد قرینم

باید تو جشن تنهاییم همیشه به یاد خونه عکسارو ببینم
کنار پنجره هر شبو تا صبح به روی نیمکت غربت بشینم

خدایا ای خدایا ای خدایا چه تلخه حالو روزم توی غربت
برای رفع دلتنگیم ندارم یه همدم یا یه مونس واسه صحبت

دلم تنگه دلم تنگه برای تمام خاطراتی که کفن شد
بهشتو از من این غربت گرفتو از این دنیا جهنم سهم من شد

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/71711کپی شد!
1100
۲۴