تهرانِ من !
تهرانِ من !
وای که چقد دلم برات تنگ میشه تهران، وقتی که تنهایی میرم کافه توی رشت
وقتی که قهوه می خورم یادت می افتم ، تو نامجو بودن با تو تا ساعتِ هشت
.
وقتی تو دوری سوتُ کورِ این خیابون ، هیچ عابری حالِ گذر کردن نداره
حتی فرو می بره آسمون تو عمقش بغضی که نمیشکنه نمیتونه بباره
.
وقتی که رد میشم ازاون کلانتری باز،یادم میاداون شب توبارون زیرِ یک چتر
با ترس می رفتیم ولی پایانِ غم بود ، توی کتابِ دلهره نقطه سرِ سطر
.
عطرِ تو مونده تو هوایِ این حوالی ، این کوچه ها از من سراغت رُ میگیرن
زرد میشه هر سبزی اگه اینجا نباشی ، گل های رز توی نبودِ تو میمیرن
.
بی تو چقد هر لحظه ی این شهر سردِ ، وقتی تو نیستی ثانیه م یک سال میشه
تمومِ ساعت ها میخوابن روی یک تایم ، تقویمِ روی میز تکرارِ همیشه
.
وقتی نباشی تجزیه میشم میونِ ، هر برگِ بوفِ کور ، میشم یه نیهیلیست
از کافکا رد شدن برام آسون میشه ، شبیه اونکه اهل هیچ شهری دیگه نیست
.
وقتی نباشی ساز ها ناکوک میشن ، زندونیِ هر حسی تو اعماقِ این تن
تهرانِ من ! تراژدی یعنی تو و رشت ، یعنی دویست مایل ، تا تنهاییِ من