زنگ این ساعت دوباره…

داره عادت میشه جای خالی دستات
وقتی تو سرمای این پس کوچه می لرزم
خیره میمونم به عکس تو روی دیوار
یعنی من حتی به این پالتو نمی ارزم؟

باز میشینم شبم رو گریه می بافم
باورم میشه که رفتی و زمستونه
سرد تر میشم پر ازعادت پر از تکرار
قهوه و تنهایی و گیتارو این خونه

تا که خوابم میبره انگار اینجایی
باز میبینم که میری … کوچه بن بسته
بر میگردی صورت خیسم رو می بینی
میگی خوب من دیگه گریه نکن بسه!

تا که آغوشت رو وا می بینم انگاری
گر می گیرم داغ میشم مثل یه کوره
زنگ این ساعت دوباره پلکمو وا کرد
لعنتی هرشب همینجا قصه سانسوره

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/2481کپی شد!
967
۱۵