فروشگاه

توفروشگاه محله
همه چی عجیب غریبه
بعضی چیزاش گریه دار و
بعضی چیزاش دل فریبه
وضع اینجا نا میزونه
قفساشم نامرتب
قفل سالمی نداره
دزد بهش می زنه هرشب
بعضیا از تو فروشگاه
هرچی می خوان بر می دارن
مأمورا همدستِشونَن
با اونا کاری ندارن
بعضیا دزدا رو بردن
دست داروغه سپردن
هنوزم نفهمیدن که
خودیا جنسا رو بردن

(( با این ترازوی خراب
نمیشه به جایی رسید
رفیق دیدی که کارِمون
از کجا به کجا رسید؟! ))

بعضی آدماش بد اخلاق
بعضیا باهات رو راستن
بعضی آدماش دروغگو
بعضی آدماش درستن
همه چیزی اینجا هست و
هیچکسی هیچی نداره
توی آسمون ندارن
حتی یک دونه ستاره
اینجا هرچی که بخوای هس
غیر نیم کیلو صداقت
غیر یک جو مهربونی
غیر یک دو جین رفاقت
اینجا هرچی که بخوای هس
غیر حس هم زبونی
بیشتر از این نمی گم چون
می دونم خودت می دونی

(( با این ترازوی خراب
نمیشه به جایی رسید
رفیق دیدی که کارمون
از کجا به کجا رسید؟! ))
مشتریاش متنوع ان
هر مدل که خواستی داره
یکی هستش دوسه شغله
یکی دیگشون بیکاره
بعضیا با فکر ورویا
شب رو بالش سر میذارن
بعضیا از درد و غصه
نمی تونن که بخوابن
بعضیا تو فکر اینن
که شبو کجا بخوابن
بعضی تو قصرای شخصی
رو پر قو سر می ذارن
بعضیا از بس که خوردن
نزدیکه بالا بیارن
بعضیا از بس گرسنن
مردنو آرزو دارن

(( با این ترازوی خراب
نمیشه به جایی رسید
رفیق دیدی که کارمون
از کجا به کجا رسید؟! ))

بعضیا خون می فروشن
تا یه لقمه نون در آرن
بعضیا آدم فروشن
غیر این کاری ندارن
بعضیا کیفور و مستن
که به هرسازی می رقصن
بعضیا بدمستی کردن
بعضیا نخورده مستن
بعضیا جز فحش و توهین
هیچی دیگه نَشِنُفتن
یکی دیگه کمتر از گل
تا حالا بهش نگفتن
بعضیا به غیر تکبیر
حرف دیگه ای ندارن
بعضیا با حرف آقا
کُلّ عُمرو سر کارن

(( با این ترازوی خراب
نمیشه به جایی رسید
رفیق دیدی که کارمون
از کجا به کجا رسید؟! ))

گفتیم و از اینجا بریم و
بکنیم تا دنیا دنیاس
اما آخرش دیدم که
همه جا مثل همینجاس
همه جا همینجوری بود
قصه هاش تکراری بودن
همه قصه های تلخش
قصه ی نداری بودن
همه جا یه عده پولدار و
یه عده گشنه بودن
همه جا یه عده سیراب و
یه عده تشنه بودن
مشتری و صاب مغازه
دیگه هرکسی می دونه
هرکسی تو این فروشگاه
داره این شعرو می خونه

(( با این ترازوی خراب
نمیشه به جایی رسید
رفیق دیدی که کارمون
از کجا به کجا رسید؟! ))

یکی از گرسنگی و
یکی از نداری میگه
هی سکوت و غصه خوردن
فایده ای نداره دیگه
اما به گفتن خالی
اکتفا نمی کنم من
مثه قصه های فرضی
می زنم به قلب دشمن
این فروشگاه عجیبُ
باید از دوباره ساختش
ساختمونشو خراب کرد
تا به زلزله نباختش
یا بیا همراه من شو
یا برو برام دعا کن
نگو فایده ای نداره
من تا آخرش میرم چون

(( با این ترازوی خراب
نمیشه به جایی رسید
رفیق دیدی که کارمون
از کجا به کجا رسید؟! ))

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/1713کپی شد!
1187
۴۰