خیانت

« خیانت»

 

خط بزن از تو نِگات منو که خیلی داغونم !

خیلی وقته دیگه حَتّی یِه غزل نمی خونم

مونده جایِ سیلی هات رو گونه هام تا کِی می خوای

هِی بِگی عاشقمی ، دیوونَمی ؟ خوب می دونَم

عاشقی بَردگی نیس ، نگو باید بِشَم رامِت

من اَزَت خسته شدم ، برو دیگه نِمی خوامِت!

بسّه تا کِی سَرَمو باید به دیوار بِزَنَم؟   

عشقو تو دِلَم با مُشت و لَگَدات دار بِزَنَم ؟

تُف به هر چی آبرو ، من چی دارم ببازَمِش؟

بِذا  فریاد بِزَنَم ، غُصّه هامو جار بِزَنَم !

عاشقی بَردگی نیس ، نگو باید بِشَم رامِت!

من اَزَت خسته شدم ، برو دیگه نِمی خوامِت!

کو پرنده هایِ زخمیِ صِدام؟ بِگو اونا کُجان؟

چرا بازوهام مِثِ نِگاهِ تو سِرد و سییان؟

بدجوری اینجا دارم دِق می کنم ، بگو آخه

کَفتارا که دورِتُ گِرِفتَن از من چی می خوان؟

عاشقی بَردگی نیس ، نگو باید بِشَم رامِت!

من اَزَت خسته شدم ، برو دیگه نِمی خوامِت!

تیرِ آخَرو زَدی ، خیانتت منو شکست

مُفتِ چَنگِ هرزه ها تَنِت ، برو سرخوش و مَست!

من اَزَت گُذشتم و دادم تو رو به دستِ باد

چوبِشو می خوری آخر ای دروغ  ذاتِ پَست!

عاشقی بَردگی نیس ، نگو باید بِشَم رامِت!

من اَزَت خسته شدم ، برو دیگه نِمی خوامِت!

فاطمه مرادی ( نیلوفر)

 

 

از این نویسنده بیشتر بخوانید: