ندای کوه

تو این دنیای بی معنی که حتی کوه غم داره

همیشه هست آوایی، که یک دریافت کم داره.

کسی اهل شنیدن نیست، وگرنه ناله ی فرهاد

همین الان میون غار، داره می پیچه با هر باد.

درخت قله مغروره که دنیا زیر پاهاشه

ولی طفلی نمیدونه، خودش مال کلاغاشه.

درخت آرزوهامون، عمری لونه ی غمهاس

میون قارقارشب، روی قله هم تنهاس

قدیما کوه حرمت داشت، محل انعکاسی بود،

درختا و علفهاشم، براش تاج و لباسی بود،

حالا دیوار غار دل، شده دالون تنهایی

به لطف اینهمه دشمن، شدیم ممنون تنهایی..

بیا بردار ای فرهاد کوه غم کلنگ ت رو

بذار بازم ببینم در پی آهو، پلنگت رو

زمونی رو درخت قله ماوای عقابا بود

تموم آسمون من، کجا مال کلاغا بود؟

از این نویسنده بیشتر بخوانید: