او پلاسکو یی شکسته بود


پیرمرد خسته بود

پیر و دل شکسته بود

گرچه در هجوم اقتصاد غرب و شرق

پایمردانه ایستاده بود

***

تا که

پیرمرد خواست استراحتی کند

ولی جز او

کسی اجازه داده بود ؟!

او که یک صبح تا به ظهر بغض خود شکسته دید

تنش نحیف و خسته دید

جمله دوستان خود ، زِ خود براند

تا که یک تنه شود

زمان مرگ

خیل دوستان ولی باوری به مرگ او نداشتند

غافل از دل شکسته زار او

پای روی قلب او گذاشتند

حافظان جان ولی برای مردمان

درد او ؛ شکست او شناخته

جان به کف نهاده بی امان

در وجود او دوان دوان

قدم گذاشتند

***

تا که ناگهان ،  پیرمرد مهربان

بر خلاف میل قلب ایستاده اش

فرونشست

چشم خیس و بغض در گلو

فرو نشست

حافظان جان ؛ شیرمرد مردمان مرد را

به آتش غم درون خود سپرد

تا به عرش حق برایشان پلی زد و دری گشود

پیرمرد خسته بود

او #پلاسکو یی شکسته بود

 

 

#فرزادجهانبانی

اول بهمن ماه ۱۳۹۵

https://www.academytaraneh.com/106545کپی شد!
737
۱