ترانه چیست؟ تفاوت ترانه با شعر در کجاست؟

آیا می توان هر دو را از یک جنس دانست؟ اگر نه، معیارهای تفکیک این دو از یکدیگر کدامند؟

هر بار که به طور جدی سخن از ترانه به میان می آید، این سوألات و پرسش های دیگری از این دست، بسیار مطرح می شوند.

گفتم «به طور جدی»، زیرا متأسفانه، در بسیاری موارد اصلاً ترانه جدی گرفته نمی شود، چه برسد به اینکه در مورد آن صحبت شده و معیار و ملاک های آن مورد ارزیابی و شناخت قرار گیرد. به نظر می رسد این جدی گرفته نشدن هم بیشتر به دلیل همان گنگی تعریف باشد. طبیعی است که تا زمانی که از موضوعی تعریف (هر چند نه کاملاً دقیق) نداشته باشیم، نه می توانیم آن را به طور جدی مورد نظر قرار دهیم و نه احیاناً به نفی آن یا دفاع از آن بپردازیم.

اما موضوعی که ذکر آن در ابتدای بحث لازم است و باید مد نظر قرار گیرد، این است که آنچه در این مقاله مورد بحث قرار می گیرد، همان جریان ترانه سرایی معاصر است. به بیان ساده تر، هدف، بیان آن چیزی است که امروز هست و در حال حاضر با آن طرفیم.

آیا ترانه نوعی شعر است؟

یا به بیان دیگر، آیا می توان ترانه را هم زیرمجموعه ی شعر در نظر گرفت؟

برای پاسخ به این سوأل، ابتدا باید دید که شعر بر چه اساس طبقه بندی می شود:

طبقه بندی شعر یا بر اساس سبک است (خراسانی، عراقی، هندی و…)، یا بر اساس دارا بودن یا نبودن و چگونگی وزن و قافیه (کلاسیک، نیمایی، سپید…)، و یا مثلاً بر اساس قالب (قصیده و غزل و…)، و شاید مواردی دیگر. اما ترانه را نمی توانیم به هیچ یک از این طبقه بندی ها محدود کنیم. جالب تر از آن که این تقسیم بندی ها را به نحوی در مورد خود ترانه هم می توان به کار برد؛ ترانه های موزون و بی وزن را می توان با اشعار کلاسیک و نیمایی و سپید (البته فارغ از بحث محتوایی) مطابقت داد. از سوی دیگر، ترانه به عنوان قالب مطرح نیست، بلکه خود از قالب های شعری استفاده می کند و ترانه های موزون و مقفی بر اساس جای قرار گیری قافیه، لباس غزل، چهارپاره و… را به تن می کنند.

۱- در مورد سبک هم با اینکه از عمر ترانه ی نوین مدت زیادی نمی گذرد، ولی با این وجود اگر چند ترانه سرای بزرگ مانند جنتی عطایی، قنبری و سرفراز را مبنا قرار دهیم، شاید با کمی اغماض بتوان آثار آنان و پیروانشان را هر یک در سبکی جداگانه تعریف کرد. هر چند، هنوز گذشت زمان و پختگی کار ترانه سرایان جدیدتر لازم است تا بتوانیم در این باره اظهارنظر کنیم.

از سوی دیگر حتی اگر بخواهیم به عقیده ی برخی، نوع دیگری از تقسیم بندی بر مبنای زبان (رسمی و محاوره ای) را به کار ببریم تا از این راه برای ترانه، در زیر چتر شعر جایی باز کنیم، باز هم صحیح به نظر نمی رسد، زیرا نمونه های نه چندان اندکی داریم که با وجود عدم استفاده از زبان محاوره، آنها را نیز ترانه می دانیم. نیازی به جست و جو نیست. احتمالاً حافظه ی اکثر ما چند نمونه سراغ دارد، جالب هم اینجاست که در ذهن خود ترانه را می شناسیم، ولی در هنگام تعریف، بیان درستی از آن نداریم. علاوه بر این، ترانه فقط از طریق زبان تعریف نمی شود و ویژگی های دیگری دارد که به آنها اشاره خواهد شد.

اصلاً تقسیم بندی ها را کنار بگذاریم؛ زیرا همان طور که می دانیم هیچ تقسیم بندی مطلق نیست و شاید مواردی باشند که خارج از طبقات تقسیم شده قرار بگیرند. سراغ تعریف شعر برویم و ببینیم تا چه حد با ترانه قابل تطبیق است.

شاید تا پیش از نیما و بعد شاملو، وزن و قافیه از جمله ارکان اصلی تعریف شعر به شمار می رفتند، ولی از آن به بعد این اصول از تعریف برداشته شده اند و به همین دلیل همان تعریف منطقی معروف، به نظر پذیرفتنی می آید: (سخن خیال انگیز) هر چند این تعریف در بعضی موارد مشکل ساز بوده و در برابر نثرهای شاعرانه، ما را بر سر دو راهی قرار می دهد که بالاخره آن را به واسطه ی شکلش نثر بدانیم و یا به دلیل شاعرانه و خیال انگیز بودنش، شعر، اما باز هم به نظر می رسد این تعریف حداقل برای زمان حال و برای مقصود ما راه گشا باشد. به هر حال، اگر این تعریف را اساس کار قرار دهیم، آیا می توان ترانه را هم زیرمجموعه شعر دانست؟

در «سخن» بودن ترانه که شکی نیست، اما «خیال انگیز بودن»… هر چند بسیاری از ترانه ها به دلیل به کار رفتن آرایه های گوناگون ادبی، فضاسازی های شاعرانه و… ویژگی خیال انگیزی را دارا هستند، ولی بسیاری هم عاری از این ویژگی می باشند. نکته ی بسیار مهمی که ذکر آن در اینجا ضروری است، این است که برای بررسی ترانه و تطبیق یا عدم تطبیق آن با تعریف فوق باید صرفاً «کلام» آن را مورد توجه قرار دهیم،

یعنی جدا از موسیقی می دانیم که بسیاری از ترانه ها با موسیقی همراهند و اصلاً اکثر قریب به اتفاق ترانه ها برای همراهی با موسیقی سروده می شوند؛ ولی اینجا باید این دو بخش را از یکدیگر تفکیک کرد. و ضرورت آن هم از این جهت است که به نظر من در بسیاری از موارد آنچه که سبب خیال انگیزی شده و در نتیجه سبب همان مشکل آشنا، یعنی اشتباه گرفتن ترانه یا شعر می شود؛ وجود موسیقی است. اصلاً خاصیت موسیقی در همین خیال انگیزی و جذب شنونده است. مثال ها فراوان است؛ از ترانه هایی مثل «چه خوشگل شدی امشب! » و «دیگه دوستم نداری» و… موسیقی را بگیرید و ببینید کدام عامل جاذب باقی می ماند؟! پس مشاهده می شود که این بار هم پاسخ ما منفی است، زیرا ترانه اعم از شعر است و باز بر پایه ی همان تعریف، دامنه ی آن از سخن محض (موزون یا غیر موزون) تا شعر گسترده است.

از لابه لای آنچه که گفته شد و همچنین یکی دو موردی که اشاره خواهد شد، می توان به تعریفی هر چند دست و پا شکسته از ترانه رسید. جمع بندی آنچه که گفته شد را می توان به این صورت خلاصه کرد که ترانه کلامی است گاه شاعرانه و گاه غیر شاعرانه، گاه موزون و گاه غیر موزون، که در بسیاری از موارد در جنبه هایی مانند استفاده از قافیه و یا قالب، با شعر مشترک است. تا اینجای کار را می توان این گونه بیان کرد، ولی این تعریف هنوز کامل نیست. برای اینکه به تعریف نسبتاً کاملی برسیم، به نظر من باید به دو ویژگی مهم دیگر هم اشاره شود:

مورد اول: بحث زبان است. زبان ترانه با زبان شعر متفاوت است، اما همان طور که گفته شد نمی توان تعریف آن را در حیطه ی زبان محاوره ای محصور کرد. اگر بخواهیم تا حدودی بحث زبان را در ترانه روشن تر کنیم (با وجود گستردگی بسیار آن)، می توانیم دو جنبه را مورد نظر قرار دهیم:

جنبه ی اول فاصله داشتن از زبان سنتی و کهن است. واژه های نامأنوس در ترانه جایی ندارند. همچنین ساختار دستوری کهن و تعبیرات و ترکیباتی که فقط در کتاب های ادبی کهن می توان سراغ گرفت، ترانه را از «ترانه گی» دور می کند. شاید حتی به کارگیری «ز» به جای «از» برای ترانه فاجعه بار باشد!

جنبه ی دیگر، فاصله داشتن از زبان رسمی است. منظور از زبان رسمی در اینجا همان است که می توان آن را زبان اداری یا شاید زبان کتابی دانست، یعنی آنچه در نوشتار رسمی لحاظ می شود ولی خارج از آن جایی ندارد. ترانه باید به زبان مردم نزدیک باشد ولی این نزدیکی صرفاً به معنای زبان محاوره نیست (هر چند در اکثر موارد همین زبان در ترانه مورد استفاده است). شاید ساده ترین توضیح و مثال برای چنین مواردی این باشد که یک فرد عادی بخواهد نامه بنویسد یا خاطرات روزانه ی خود را به روی کاغذ بیاورد:

می نویسم: پرواز! می نویسی: رگبار

می نویسم: یک رقص! می نویسی: بردار

(یغما گلرویی)

آنچه در ترانه باید باشد همین زبان نزدیک به مردم است. حتی تعبیرات و ترکیباتی که آفریده می شود هم باید با توجه به همین امر بوده و از این دیدگاه پذیرفتنی باشد. در واقع باید حد وسطی باشد که اکثریت مردم، از تحصیل کرده و روشنفکر گرفته تا مردم عامی به نحوی با آن ارتباط برقرار کرده و آن را بپذیرند. اینجاست که کار مشکل می شود، زیرا ترانه سرا معیار دقیقی در دست ندارد و تنها معیار او شناختی است که از جامعه دارد. همین شناخت است که به عنوان مثال تعابیر سنگین جنتی عطایی را پذیرفتنی می کند ولی کار بسیاری از ترانه سرایان دیگر را در حد یک واژه صرف نگه می دارد.

مورد دوم قابلیت تلفیق با موسیقی است. منظور همان چیزی که ایرج جنتی عطایی از آن تحت عنوان «خاصیت زمزمه پذیر بودن» یاد می کند.

۲- ترانه صرف نظر از موزون بودن یا نبودن، دارای نوعی آهنگ و ریتم است که آن را با موسیقی پیوند می دهد. حتی با بررسی ترانه های موزون درمی یابیم که بیشتر آنها در چند وزن خاص سروده شده اند.

اما باید توجه داشت که منظور این نیست که هر کلامی که اکنون با موسیقی همراه است را ترانه بدانیم و بقیه را مستثنی کنیم. همان طور که گفته شد، مهم، داشتن آن «قابلیت» است که ترانه ی مکتوبی که هنوز آهنگی برای آن ساخته نشده هم می تواند دارای آن باشد. شاید بهترین بیان برای این موضوع، بیان جنتی عطایی باشد که ترانه ای که با موسیقی همراه نشده را به نمایشنامه ای مانند می کند که هنوز اجرا نشده است. ۳- متاسفأنه برای این موضوع هم ملاک دقیق و صد در صدی وجود ندارد و شناخت آن با خواندن و شنیدن حاصل می شود. شاید ساده ترین شیوه ی شناخت این باشد که وقتی بارها بر یک وزن و ریتم خاص موسیقی قرار گرفته، پس آن وزن این قابلیت را دارد (البته باز هم باید به تفاوت اوزان عروض کلاسیک و اوزان ترانه توجه داشت). گاهی هم اصلاً ترانه بر روی یک ملودی سروده می شود؛ یعنی ابتدا موسیقی ساخته شده و به تبع آن کلام شکل می گیرد که نمونه های آن هم کم نیستند. در این موارد هم وجود سایر ویژگی ها می تواند از کلام، ترانه بسازد. نمونه ی زیر بخشی از ترانه ای است که توسط یغما گلرویی بر مبنای یک ملودی از Diana Krall نوشته شده است:

این بالا، یه آسمونه، اینجا بین قلبا نه مرزه نه دیواره

این بالا، یه آسمونه، هم جای آفتاب مهتابه، هم پرستاره…

مجموعه ی موارد گفته شده می تواند تا حد زیادی به شناخت ترانه و مرز آن با شعر کمک کند، اما نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که موارد یاد شده صرفاً یک سری ملاک ها برای تسهیل در تشخیص هستند، صرف نظر از اینکه کدام یک نقش پررنگ تر یا کمرنگ تری دارند. هر یک به تنهایی عواملی هستند که در صورت ترکیب آنها در اثری، می توان نام ترانه بر آن نهاد.

در پایان لازم به یادآوری است که این مطالب از یک سو به دلیل گستردگی قلمرو و دشواری تعاریف در علوم انسانی و به ویژه ادبیات و از سوی دیگر به دلیل دخیل بودن مطالعات و تجربیات شخصی نگارنده، مسلماً از خطا و اشتباه خالی نبوده و نیست و هدف، گشودن دریچه ای است به سوی فضایی که در آن شرایط برای اظهارنظر و نقد منصفانه ی ترانه فراهم شود.

نویسنده: حمیدرضاعزیزی


https://www.academytaraneh.com/105901کپی شد!
5471

درباره‌ی سجاد فرهادی

سجاد فرهادی شاعر و ترانه سرای ایرانی در سال ۱۳۶۹ در بندر گناوه استان بوشهر متولد شد. او از نوجوانی سرودن ترانه را آغاز کرد که آثارش در آثار او در مجلات و روزنامه های ادبی چاپ می شد و علاوه بر ادبیات در زمینه علوم کامپیوتر نیز فعال بوده و فارغ التحصیل رشته مهندسی نرم افزار کامپیوتر است. آثاری از ایشان در کتاب های مشترک ” ترانه سرایان ایران ۹۸″ و ” کوچه باغ پاییز ” منتشر شده است. سجاد فرهادی در زمینه ادبیات کودکان نیز فعالیت مستمر داشته و دو اثر با نام های “خواهر” و “زمستون” او منتشر شده است. کتاب مجموعه ترانه های سجاد فرهادی با نام “منو پاییز می فهمه” توسط نشر ایزدقلم به بازار کتاب ایران عرضه شده است