افسونگر
زلف به باد میدهی
فتنه هزار میکنی
با رخ ماه گونه ات
شاه شکار میکنی
فاصله بیشتر کنی
تا به تو مبتلا شوم
بی تو نفس نمیکشم
بهر که کار میکنی؟
بدون ریسمان مرا
ساده به بند میکشی
من که ندارم این هنر
تو ابتکار میکنی
سرمه به چشم میکشی
محو نگاه میشوم
در عجبم چگونه این
نقش و نگار میکنی
جور جفا کنی به من
تا عطشم فزون کنی
من به مقابل توام
صحبت(ه) یار میکنی
دست از این جنون بکش
مرا به خاک و خون نکش
دیده(ی) پر شراره را
از چه خمار میکنی؟
این من جانفدای تو
عشق تو را حریف نیست
مرا ز باختن چه باک
با که قمار میکنی؟
به خود نهیب میزنم
راه بر این دلت ببند
به گوشه چشم کوچکی
فتح(ه) حصار میکنی
تمام شهر جملگی
در پی تو دوان دوان
از این سرا گذر مکن
گرد و غبار میکنی