ولی بارون نمی باره
می دونم که شنیدی تو ، تمام زندگی من
کتابی ست به نام درد
خراب است حال و احوالم،غروبی غم انگیزم
عزیزم بی تو چی میشه کرد
زمین جای عذابم شد،از این بودن می ترسم
و دستام و به تو میدم
برایم قطعه ی شعری ،شبیه حرف سهراب باش
که از این تنهایی ترسیدم
سراغم را بگیر حتی ،با یک لحظه نگاه از دور
با یک خنده ی تو خالی
از این خیال هیچ بودن، رهایم کن
از این خیال بی خیالی
می دونم که تو هم ، از این تنهایی دلگیری
ولی چشمات نمی ذاره
خرابی مثل ابری ،که هر لحظه غمگینه
ولی بارون نمی باره