قلم
وقتی فکر تو باشم
همه قوم جهودن
قلم میخ توی دستم
صلیبم به سرودن
تو پژواک سکوتم
قلم حنجره ام شد
یه دروازه به فریاد
بر این پیکره ام شد
یه بار معترض غم
با دنیا تو ستیزه
یه بار با سوگ دوریت
از عشقت می نویسه
یه موتسارته و هر بار
حروفو مینوازه
به روی نت احساس
قلم ترانه سازه
یه بار عاشق و مدهوش
یه فرهادی اسیره
از کوه غم دوریت
شکافه یه مسیره
به سوی یه ترانه
که آغاز عبوره
قلم مثل یه روزن
به باریکه نوره
داد امید که یه واژم
با چشمات رو به رو شن
همه حسمو پاشید
به این کاغذ روشن