شازده کوچولو

"شازده کوچولو" کتابی کوچک اما بزرگ که در آن مفاهیمی چون کودکی , تنهایی , عشق , مهاجرت , مرگ , فلسفه , علم , قدرت و ... مطرح شده است. مخاطبین این کتاب بزرگسالان هستند. بزرگسالانی که هنوز معصومیت دوران کودکی در آنها زنده است و جای خود را به "زرنگی" و "حیله گری" نداده است. آنچه در این شعر می خوانید برداشتی است که من از این کتاب بزرگ, زیبا و دوست داشتنی داشته ام و مسلما همه ی آنچه در کتاب آمده است را شامل نمی شود. از بعضی شخصیت ها مثل مار در شعر استفاده نکرده ام. و شعر می توانست طولانی تر و یا حتی کوتاهتر از این باشد. امیدوارم این شعر برای آن ها که شازده کوچولو را خوانده اند و حتی کسانیکه نخوانده اند جذاب باشد. تقدیم به همه ی بزرگسالانی که هنوز کودک درونشان زنده است.

شازده کوچولو

شازده کوچولو تو سرزمینش
یک دونه گل سرخ و قشنگ داشت
با اون همه لطف و مهر شازده
اما گلش اونو دوست نمی داشت

گل توی دلش شازده رو می خواست
اما یه جورایی خودپسند بود
تا اینکه یه روز شازده ی قصه
رفت پیش گلش به قصد بدرود

شازده کوچولو می خواس(ت) بره تا
از درد و غم عشق رها شه
اون رفت واسه سیر و سیاحت
تا با همه دنیا آشنا شه

اول سفر شازده رسید به
یک اخترک و یه شاه تنها
اون به شازده گفت رعیت من شو
شازده گفت منو رعیتی ؟حاشا

شازده رفت از اونجا تو دلش گفت
این آدم بزرگا چه عجیبن

تو اخترک بعدی چی دیدش؟
یک آدم خودپسند و مغرور
اون جز خودش هیچکی رو نمی دید
اینجور آدما رو میشه گفت کور

شازده رفت از اونجا تو دلش گفت
این آدم بزرگا چه عجیبن

سومین نفر که شازدمون دید
یک آدم میخواره بود و مست
شازده گفت چرا می، می خوری تو؟
گفت اینا واسه فراموشی هست

شازده رفت از اونجا تو دلش گفت
این آدم بزرگا چه عجیبن

تو اخترک چار م یه تاجر
درگیر شمردن و حساب بود
اون همش می گفت یکی،دوتا،… صد
اینکه زندگی نبود، عذاب بود

شازده رفت از اونجا تو دلش گفت
این آدم بزرگا چه عجیبن

پنجمین نفر خیلی غریب بود
زندگیش فقط کار و تلاش بود
آدمایی که باید فدا شن
سرنوشت تلخی که باهاش بود

تو اخترک ششم یکی بود
پیر مدعای علم و دانش
افسوس که توی همه کتاباش
گل جایی نداشت در جهانش

اما هفتمین مقصد شازده
واسه فهمیدن عشق زمین بود
هفت تا مرحله تا منقلب شه
راز این همه سفر همین بود

رو زمین پادشا بود خیلی زیاد
آدمای خودپسند و بدنهاد
هرچقد دلت بخواد میخواره داشت
تاجرای پول پرست و پرفساد

آدما بی ریشه و تنها بودن
دنبال شهرت و پول هرجا بودن
اینو یادت بمونه که آدما
بدترین و بدترین، بدها بودن

شازده رفت به باغ پرگلی رسید
گل هایی مثل گل خودش رو دید
وقتی فهمید که گلش بی همتا نیست
شازده دل شکسته گشت و ناامید

اما قسمت قشنگ ماجرا
جایی بود که شازده روباهه رو دید
اون به شازده یک نگاه تازه داد
اینکه با چشم دلش گل رو ندید

روبا(ه) گفت اگه منو اهلی کنی
ما می تونیم واسه هم رفیق بشیم
تو برای من و من برای تو
تو تموم دنیا بی نظیر می شیم

آخ اگه یه روز منو اهلی کنی
عشق تو دنیامو زیبا می سازه
خوشه های خوشگل گندم منو
یاد موهای طلاییت می ندازه

روبا(ه) گفت دوباره گل ها رو ببین
گل تو، تو همه دنیا یه دونه ست
گل تو، همونکه اهلی کرد تو رو
همونکه به پای اون باید نشست

شهریار دوباره گل ها رو که دید
هیچ کدوم رو چون گل خودش ندید
این همون قراری بود که شازدمون
بعد این همه سفر به اون رسید

شهریار با دیدن ستاره ها
گفت که من خوشبخترین عالمم
چون توی یکی از اون ستاره ها
گلی هست که من خیلی دوسش دارم

چونکه حرفای گلم قشنگ نبود
من اونو تنها گذاشتم، بد بودم
باید اون روح لطیف رو می دیدم
اگه دوس(ت) داشتنو خوب بلد بودم

بسه دوری از گلم، باید برم
جز من هیچکی رو نداره می دونم
عاشقی مسئولیت داره و من
تا ابد براش یه عاشق می مونم

مثل یک پوسته ی دورانداختنی
جسم سنگینش رو اینجا جا گذاشت
باوفا بود، باوقار و مهربون
شهریار ما عجب صفایی داشت
…………………………………………….
͋ قرار به معنای آرامش

برگرفته از کتاب شازده کوچولو ترجمه احمد شاملو
توضیح : پس از ورود شازده کوچولو به زمین وزن شعر را عمدا تغییر دادم.

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/115002کپی شد!
1753