«جنین نارس»
حالم آشفته بود؛ انگار که
قلبم از توی سینه کنده بشه
کم عذابی نبود و نیس اینکه
پاسخ عاشقیت ، خنده بشه
آخرین فرصتای من بود و
اون مرتب کلافه تر می شد
یا نگاهی به ساعتش می نداخت
یا که مایل به سمت در می شد
حرف هامو نمی شنید انگار
بس که هول فرار از من داشت
عشقم از بیخ و بن غلط بود و
اون فقط حس و حال رفتن داشت
رفت و من دل زدم به دامن کوه
سرگذاشتم رو شونه های نسیم
گریه کردم ولی سبک نشدم
گم شدم لای ابرهای ضخیم
باورش سخته که چقد ساده
سنگ رو یخ میشی تو چشم کسی
زخمیه که محاله کهنه بشه
اینکه به عشق اولت نرسی
عشق مثل جنین نارس مرد
زندگیم بی دلیل و فلسفه شد
کودک ساده ی درون من
بعد ازین اتفاق بد… خفه شد