خونه ی امن آفتاب
چند ساله یه دختر غمگین
هی جهانش رو جستجو می کنه
تو شب نیمه جون احساسش
حسی تازه داره طلو(ع) می کنه
حس اینکه همه فضای دلش
خونه ی امن آفتاب میشه
باور اینکه برف تنهاییش
ذره ذره تو عشق آب میشه
گفته بودی درونگرایی و
مثل من حبس خونه بودی دو ماه
شاید این دفعه شاهزاده ی شانس
همقدم شه باهام تا آخر راه
هیچ چی از زندگیت نمی دونم
غیر از اینکه دل تو هم تنهاس
روشنه واژه واژه ی شعرت
با شعوری که ناب و بی همتاس
من تو هر جمله ی تو زندگی رو
بهتر و خوش قیافه تر می بینم
سایه ی تو نباشه روی سرم
لحظه هامو کلافه تر می بینم
تا ابد با من و کنارم باش
جاری شو توی لحظه لحظه ی من
وقتشه با نگاه عاشق تو
سر به راه شه چشای هرزه ی من
این ترانه هم هدیه ای شخصیه برای دوست شاعری که با شعر و شخصیتش زندگی می کنم. امیدوارم لذت هم صحبتیش رو هرگز ازم دریغ نکنه و با شعورش که ناب و بی همتاست زندگیمو همیشه آفتابی کنه.