"حس گیج" + "توبه"
بانوی بهاری برو زحمت کم کن
این شهر، تو سرمای دی آبادتره
اون عاشق سابق رو رها کردی مُرد
این مردِ رها ، رها شده شادتره
برگشتی که چی؟ که زخم، سرواکنه باز؟
تا خاطره ها چشممو دریا کنه باز؟
برگشتی که چشمای خدانشناست
امروزِ منو حسرتِ فردا کنه باز؟
شاید اگه ته مونده ی احساسی بود
دل با یه سلامت به تپش می افتاد
یا معجزه ای می شد و نوری کمرنگ
رو چهره ی غمگین شبش می افتاد
بانوی بهاری… برو… خواهش کردم
من از تو و تقدیر خودم بیزارم
از عقده ی بیرحم شکستن تووو عشق
از میلِ به تحقیر خودم بیزارم
تقصیر تو نیس که روح من بیماره
ضعف از خودمه که پیش تو کم هستم
تکلیف توکه مشخصه؛ اما من
درگیر یه حسِ گیج و مبهم هستم
توبه
(ترانه مشترک من و جناب نیما سکوت)
توبه کردم که به هر رهگذری رو نزنم
تو ترانه م دیگه حرف از چش و ابرو نزنم
خواب آشفته رو بیرون کنم از هر شبمو
بوسه رو بگیرم از وسوسه های لبمو
دستمو قلم کنم عشقو گدایی نکنه
دلمو خفه کنم که ادعایی نکنه
چشمو کور کنم منو به آتیش نکشه
هردفه یه عشق دیوونه ترو پیش نکشه
یکی پیدا شه که خودخواهی رو یاد من بده
فوت و فن های دل آزاریتو یاد من بده
عشقو ازتقدیر فردای دلم پاک کنه
تن آرزوهامو زنده توی خاک کنه
شعله ی خواهشو خاموش کنه توووسرمن
میل عاشق شدنو گم کنه از باور من
منو پس بگیره از شکنجه های سرنوشت
نذاره له شه غرورم زیر پای سرنوشت
یکی از تقویم بختم پاییزو خط بزنه
رو همه سادگیام یه مهر لعنت بزنه
بذاره آرامشو تووو نوسان زندگیم
یکمی کم کنه از این هیجان زندگیم
خسته ام؛ خسته ترین مرد دل آزرده منم
خسته م از حبس ابد تو کنج زندون تنم
بگیرید دست منو بسپریدم دست خدا
بذارید حل شه وجودم تو مناجات و دعا