"حکم زمستون"
گاهی میشه با شعله ی یک دروغ
یه جنگل سبزو به آتیش کشید
برای توجیه فرار از یه عشق
هزار و یک بهونه رو پیش کشید
زل بزنی تو چشمای عشقت و
از ارتفاع چشم اون بیفتی
زنده به گوری بشه سرنوشتِ
حس قشنگی که بهش نگفتی
گاهی باید چشم ببندی و بعد
شومی تقدیرتو تلقین کنی
خاطره ها حلقه ی دارت بشه
لحظه ی جون کندنو تمرین کنی
رو لب هر پنجره ی نیمه باز
وسوسه ی خود کشی خامت کنه
زلزله همدست بشه با زمین
ویرونی عشقو به نامت کنه
حکم زمستون همینه این دفه
جاده ی رویاتو پر از مه کنه
گاهی تو منطق رو فدا می کنی
گاهی باید عقل، تو رو له کنه