حس عریون
بگو تا کی بتراشم دلمُ تو واژه ها؟
تو ترانه هایی که بند به بند اشک و گله س
چن تا شهرِ غربت از من تا دلش فاصله هس؟
چن تا بن بست دیگه تا سرپناه حوصله س؟
با کدوم نی میشه نستعلیقِ چشماشُ نوشت؟
از کدوم دریچه ای میشه بهش زل بزنم؟
چند وقته که الک نمی کنم حرفامُ
تا به هر بهونه ای به سمت اون پُل بزنم
تنگیِ تُنگ بلور حریف ماهی نمیشه
وقتی لبخندِ یه اقیانوسُ باور می کنه
حسِ عریونِ یه عشقِ تازه داره امروز
زنی که چادرِ تنهاییاشُ سر می کنه
تا کجا رج بزنم سرخیِ شال شرمُ؟
پیرهنِ حیا منُ ازش جدا نمی کنه
چارقدِ خجالتُ از رو سرم بر می دارم
جز نگاهش دلمُ هیچ چیزی وا نمی کنه
صاحب روح من و مهمون خونه ی تنم
مردی که مردونگی اسیر اسم اونه
رسم آزادگی رُ تنیده تو جون و دلش
زندگی بدون اون شبیه یه زندونه