نامهربونی می دونی
دل تو حیرون می شه
خونه ویرونه می شه
حیرونه چشم سیاه
رنگی که چشم منه
توبگو چه فرقی داشت
صورتم کم که نداشت
عشق من مثل همون
واسه توکم که نذاشت
نمی خوام نفرین کنم
تو رو ویرونه کنم
شایددوباره بیای و
دلت وبونه کنم
دل من منتظره
تاکه اون روز برسه
قلبم وهدیه بدم
تابگی دیگه بسه
دل من تورو می خواد
نامهربونی می دونی
خستگی مومی بینی
اما واسم نمی مونی
خیلی روزا به یادتو
چشمام ومی بندم
اشک حسرت می ریزم
تانیای نمی خندم
توداری دل من و
زیر پات له می کنی
یه کمی برگرد عقب
اگه هنوز فکر منی
/خیلی دوس داشتم تورو
کاش این و میفهمیدی
چشمات و می بستی و
من وکنارت می دیدی/۲
-
سلام! ترانه ی با احساسی بود! البته به نظر من، یک ترانه سرا احتیاج به زمان داره تا ترانه هاش به پختگی لازم برسه. با کار بیشتر روی کارهای خودتون و البته مطالعه بیشتر روی ترانه های دیگران و همچنان استفاده از نظرات و نقدها، زمانی میرسه که وزنها، ردیف ها و قافیه ها تو ذهنتون جا می افته!اونموقع اگه بخوایین هم نمیتونین از ریتم خارج بشین، ولی همونطور که گفتم زمان میخواد! :-) بامید کارهای بعدی تون! :-) البته این تجربه ی من بوده، قاعده ی دستوری نیست!!! :-) با درود و سپاس فراوان :-)
مطالب پیشنهادی