امپراطوری
با تو توی دل خستم
هرج و مرج بود یه جورایی
دیگه پا نذاشت به اینجا
بعد تو فرمانروایی
از اون تاریخی که رفتی
با خودم توافق کردم
نیاد پادشاهی دیگه
توی سرزمین دردم
امپراطوریه قلبم
تجربه کرده سقوط و
باهمین ترانه جنگید
تا شکست دادش سکوت و
یه عهد نامه نوشتم
که دیگه عاشق نباشم
با یه حرف ساده ی تو
من به آسونی نپاشم
توی عهدنامه نوشتم
خاطرات باید بسوزن
احساساتم پره قدرت
تو این عهدنامه پیروزن
آخرش هم امضاکردم
برگه رو من با رضایت
تموم شد سلطنت تو
منقرض شد اون حکومت
رسمیت شناختن تو
از اول یه اشتبا بود
بی تو این روزا وجودم
نمیشه خسته و نابود