می گیجم !
به این "سرگیجه" عادت کن !
به این دنیای وارونه
که خیلی وقته تاریکه
من اسمت رو نمی دونم
تو حالم رو نمی پرسی
چقد دنیا رمانتیکه !
***
صد و یک ساله تنهام و
رو تخت ساعتم خوابم
ببین همبستر دردم /
سرم سنگینه از این حس
من از این آینه می ترسم
دیگه بسّه … کم آوردم …!
*
ولی نه … درد و می فهمم
خودم آرتیست کابوسم
که هر شب رو به اکرانه
یه حسی مُرده توو قلبم
که دووره ، خاطره اس ،اما
زمان مرگش الآنه !
*
مُسکّن راه خوبی نیس
واسه کم کردن دردم
بفهمید این و دکترها !
یه جا ،جا مونده عشق من
یا شاید منقرض شد با
سقوط عصر گودزیلا !
*
سرنگی از هوا پر کن
یا تیغی رو رگ من باش
کمک کن درد کمتر شه /
من از این زندگی خسته ام
به این دنیای بد لعنت
خدا ای کاش "مادر "شه !
*
همون لحظه که خودکارم
دچار مرگ مغزی شد
به دنیا باخت بازی رو
صدام و گچ بگیر امشب
خفه کن توو دل رویا
یه شعر اعتراضی رو
*
تموم خنده ها "چینی"
تن شهر و کفن کردن
پناه آدما غاره …
نفسهامون شده زوری
به اسم زندگی یا جنگ ؟!
زمونه ، درد سالاره …
*
روزای خوب و جادویی
که با ما بچگی کردی
یکی زنده به گورت کرد
توو این قرنی که آلزایمر
سکانس آخر دنیاس
بزن فیلم و عقب …… برگرد !
*
یه بمبی توو سرم دارم
یه فکر انتحاری که
دوباره زنده شم از نو !
شبیه ماهی عیدم
که سر می کوبه توو این تنگ
بزن آژیر قرمز رو …
***
ـ به این "سرگیجه" عادت کرد ـ
(همین )