آخرِ قصه
ریتمِ تیک تاکِ یه ساعت/صدای قلبی که خستس
مردی روز و شب نگاهش / به یه قاب عکس بستس
توی فکرِ اون روزاس که/خواب فردارو میدیدن
حالا چشمای بیدارش/کابوسِ مرگُ میبینن
قطره ی اشکی غمش رو/لو میده مثه همیشه
گم میشه تو خاطراتش/نمیخواد که باورش شه
که دیگه اسیره رویاش/توی دستای سیاهی
افتاده مسیرِ فرداش/توی جادّه ی تباهی
جلوی چشاش همیشه/رنگِ آبیِ یه دریاس
وقتی که گم میشه تو موج/تصویرِ زنی که آشناس
یادشه اون روزو با هم/رو شنا چقد دویدن
ولی به آخرِ قصه/اونا هرگز نرسیدن
دوباره تیک تاکِ ساعت/میشکنه سکوته خونه
نفسِ آخر مردی/توی خاطرش میمونه