سیاهی های تکراری
چشم بینا نمیخام
موندن دنیا نمیخام
طاقت غم ندارم
مردن کم کم نمیخام
چشای قشنگ و رنگی ندارم
چونکه طاقت دورنگی ندارم
یار زیبا ، عشق و رویا ندارم
ای خدا ، من دیگه حالی ندارم
خداجون ، از چشام شرمنده ام
این چه دنیائیست خدا ، من بنده ام
هنوزم شرمسار این چشاتم
سیاپوش چشای با وفاتم
سیاپوش سیاهی های تکرار
ندیدم جز سیاهی باز هر بار
هزاران بار خوندند و شنیدیم
هزاران سال نوشتند و ندیدیم
سیاهی عشق بود و ما چه دیدیم