ریشه در خاک
یه درختِ پیر و خسته همه شاخه هاش شکسته
تُو خزونِ آرزو ها رو تنش تبر نشسته
بی خیالِ مرگ و مردن همیشه حقش و خوردن
تُو تمومِ خاطراتش آدما میوه شو بردن
حالا مونده تک و تنها تو غروبِ بی کسی ها
داره راحت میشه از دستِ غم و دل واپسی ها
همیشه چند تا پرنده رو تنش لونه می ساختن
حالا با تیغه ی فولاد همه جاش ضربه می کاشتن
تُو رگاش خونی نبود تا ببینن داره می میره
ضربه ی محکم اخر همه جونش رو میگیره
همیشه مرگِ درختا ریشه ای بجا میذاره
و دوباره یه شروعِ تازه رو براش میاره
اگه من مثل درختی که همه میوه شو خوردن
یا که تُو هرمِ تابستون لذت سایشو بردن
کمرم شکست و هیچ کس صدای آهمو نشنید؛
دلِ من معنی عشق و با ریا و کینه فهمید؛
درعوض ریشه ای دارم که هنوزم توی خاکه
یه شکستنِ دوباره با تبر برام چه باکه؟؟
این کارها برام مثل یادگار و دفتر خاطرات هست که دوست دارم با شما شریک بشم
بهار ۸۳ ازمجموعه صد مشق عشق