وقتشه که آسمون…!
آسمون از قدیما اینجوریا ابری نبود
رفتن و رفتن و رفتن ، واسمون جبری نبود
آدما تو شهرِما خوابِ بهارو می دیدن
خوابِ دنیای بدونِ شوره زار و می دیدن
سنگِ رد به سینه ی بهار تقدیری زدن
ندونم کاری که نه از رو شکم سیری زدن
واسه برگشتنمون درها همه بسته شده
زندگی از لج و لجبازیِ یامون خسته شده
عاشقا تو قفس و قناری یا دق می کنن
کفترا از ته ِدل هق هق و هق هق می کنن
وقتشه که آسمون آبی و آفتابی بشه
ای خدا بگو شبامون ، شبِ مهتابی بشه
-
خب ترانه ی خوبی بود بچه هام مواردی رو اشاره کردن مرسی از ترانتون @};-
-
زيباست......... موفق باشيد =D> =D> =D> =D> =D> @};-
-
آقای هاشمی با نینا موافقم @};- آسمون از قدیما اینجوریا ابری نبود(قرار گرفتن قدیما و اینجوریا در کنار هم زیاد جالب نیس و انگار هدفتون پر کردن وزن بود ) رفتن و رفتن و رفتن ، واسمون جبری نبود(و همینطور این مصراع هم یه جورائی کمبود واژه داشتید به نظرم) آدما تو شهرِما خوابِ بهارو می دیدن خوابِ دنیای بدونِ شوره زار و می دیدن سنگِ رد به سینه ی بهار تقدیری زدن ندونم کاری که نه از رو شکم سیری زدن(خب خیلی زود کار به وسط داستان رسید ولی بیت ها زیبا بودن) وقتشه که آسمون آبی و آفتابی بشه ای خدا بگو شبامون ، شبِ مهتابی بشه (ترکیب تازه ای نبود) موفق باشید و ماندگار
مطالب پیشنهادی