دهه شصتیها
« همکلاسی »
همکلاسی! حسنک غصّه داره یه عالمه
همکلاسی! روزگار از من و تو ما رو گرفت
از تـو سرمشقای شب مشق الفبا رو گرفت
“بابا آب داد”و گرفت و”بابا نان داد”و گرفت
حتّی نامردی نکـرد و خـودِ بابا رو گرفت
همکلاسی! حسنک غصّه داره یه عالمه
که یـکی سادگیـای تو کتابـا رو گرفت
پتروسِ قصُه خوابش برد، زیر سد شکست و مرد
آخـه الـتـهـابِ چـت قـدرت دسـتـا رو گـرفـت
راستی چوپانِ دروغگو دو تا پست صوتی داد
گفتـه بود بزغالهمـون گلّـهی گرگـا رو گرفت
همکلاسی! نیمکت خاطرههات یادت نره
گرچه گَـردِ زندگی تاریخ و امضا رو گرفت
دستی که تاریخ دیروزو تو دفترت نوشت
شایدم یه روز اومد، تموم فردا رو گرفت
همـکـلاسـی، «تکدرختِِ» باغچهی کبرا شکست
آخرش بزرگ شد و « تصمیم کبرا » رو گرفت . .