ترانه
پشت نقاب شهر
پشت نقاب شهر ، یکی که غمگینه داد می زنه : این شهر ، هواش چه سنگینه
بغض تو صدام نشست ، بازم ترانه گفت
از بچه های کار ، تو این زمونه گفت
با حسرت نگاش ، انگاری شاکیه
سهمش از این زمین ، دستی که خاکیه
یه درد دائمی ، هر دم رو شونه اشه
حتی یه کوه درد ، این حد نمیکشه
رویاش چراغ سبز ، مرز پریدنه
تلخه و قسمتش ، قرمز رو دیدنه
چشماشو می بره از روی آدما
میخواد رها بشه ، از جور هر نگا
پشت نقاب شهر ، یکی که غمگینه
داد میزنه : این شهر ، هواش چه سنگینه !
من بچه ام بگو ، من کی بزرگ شدم ؟!
من بره ام چرا ، واسه تو گرگ شدم؟!
از بچگی فقط ، درد بوده سهم من
به زخم تو دلم ، کمتر نمک بزن