تا هفتا مقصد اونطرف تر پیشِ چشمامِ…
پشت تپش های دلم، دنیایی از شوقِ
شوقی که بیرونم کشیده از دل شک ها
خوابی که میبینم دلیلی بر رهاییمه_
پروازِ هرشب با گروهِ بادبادک ها…
معنیِ حرفِ سینه سرخ و زاغ ومیفهمم
مثلِ درختِ تشنه ای که آب و میفهمه
ماهیِ حوضِ خونه رو وقتی که میبینم
میگه شبا درد و دلِ مهتاب و میفهمه…
با چشمه ها جاری شدم از شب نشینی هام
با دسته هایِ قویِ عاشق خیلی حظ کردم
هرجا که راهم رو به سمتِ نور سد دیدم
بی استخاره راهِ دنیامو عوض کردم…
با آسمون گرمم دوتامون یارِ تو غاریم
حتّی خدا طرحِ رفاقت چیده با ماها
تا هفتا مقصد اونطرف تر پیشِ چشمامِ
اینجوری لذّت میبرم از خارِ تو پاها..
بعد از طلوعِ صبح و دیدارِ من و خورشید
با سبزه ها گفت و شنودِ تازه ای دارم
گاهی اگه خسته م دوباره تازه میشم از
اون خنده ای که پُشتِ هر خمیازه ای دارم…
هر وقت میرم سمتِ ساحل شُل روی شنها
مرغای دریاییِ دورم شعر میخونن
گاهی تعجّب میکنم از این صدف ها که
دردایِ قلبم رو چجوری آخه میدونن! …
هر زخمی مهمون تنم شد جاش رو چشمام بود
اینقد که مهمون خونه کردم جُفتِ چشمامو
وقتی که تنها هم شدم جایِ غُر و ناله
هر روز و شب تنها دعا کردم عزیزامو….
من از دلِ تاریکیه محضم زدم بیرون
نوری که میتابه رو زخمام عینِ تسکینه
ساده نبود امّا شد آخر، سخت، آسون شه
حالا برای یک نفر دیگه….دعام اینه…