شاید
قصهی بی پایان من
شبی به روی دامنت
شاید به پایان برسد…
شاید کلاغ قصه هم
به خانه خودش که نه
به خانههامان برسد
شاید هوا عوض شود
جوانه ای خنده کند
از گوشه های اخم تو
شاید که با مُردن من
از قطره های اشک تو
عشق به سامان برسد
با اینکه لیلی ای نبود
من سخت مجنون بودهام
در قصه عشق خودم
شاید که در کل جهان
قصه عشقی نشود
به گرد پامان برسد
شاید زمینِ من تویی
باران رحمت میشوم
با سر سقوط میکنم
تاوان عاشق مردن است
من منتظر نشسته ام
تا وقت تاوان برسد
باهر اذان مسجد و
با هر قنوت نیمه شب
راهم به دوزخ میرود
چون تشنه وصل توعم
با بوسه کافر میشوم
تا وقت باران برسد