میدیدم یک مشتی خاطره

اینکه یکی بی دلیل یهو بره سخته نه؟

رفته بارون از چشمات

میدیدم خوشی باهاش

میدیدم داره میخنده

معلومه خوبی زیادی باهاش

 

همیشه میگفت بیا

بودی واسه من اما

میدیدم یک مشتی خاطره

توی دستته

ولی نگات

 

تو نگاتو میکندی و

منم که میترسیدم

رفتنتو اخه من یادمه

اونروز یک آدمه

اومد بجام

 

همیشه دوست داشتم

کاشکی باورم داشتی

تو بودی اون آدمی که میگفت یادمی

منو از ته دلت خواستیم

 

چیشدش چرا رفتی؟

نبوده پشتم حرفی

تو مگه لیلایی

میشکنی یهویی اینجور ظرفی؟

از این نویسنده بیشتر بخوانید: