باید نفس کشید
سوسوی آرزو، فانوس زرد تب
داغی دلهره ، از چکه های شب
رو کاغذ سفید ،طعمِ گسِ شعور
حرفای بی صدا ،شعرای بی غرور
اینجا ترانه ها غمناک و خستهَ ن
یا داد میزنن یا دلشکسته َن
اینجا هوای خوب اینجا هوای ناب
یعنی دوچشم تر ، یعنی دو چشم خواب
دل تازه میشه با ، قانون دردودل
بیرون که میزنی از رخت آب وگل
گاهی از این قفس میشه پریدو رفت
با چشمهای خیس از سرزمین ِ تَفت
باید فرار کرد جایی نفس کشید
باید یه پاره دل جای قفس کشید
باید دعا بشیم ؛ آمین ؛ با خدا
بی باوری ما تسبیح غصه ها