توقف
توقف
و زمین و زمان توقّف کرد
مرگ در پشتِ جان، توقّف کرد
کبریا منتظر نشست و بعد
کُلّ ِهفت آسمان، توقّف کرد
پرده ای روی کائنات آمد
همه ی لامَکان، توقّف کرد
جبرئیل امین فرود آمد
وحی در ناگهان، توقّف کرد
نه کسی در عُروج می رفت و
همه ی پرنیان، توقّف کرد
مُردگان، زندگان شدند و بعد
نَفسِ زندگان، توقّف کرد
کاروان، گرمِ حرکتش شد تا…
ناگهان،کاروان توقّف کرد
کودکی تشنه تازیان می خورد
دستِ بر تازیان، توقّف کرد
تیرِ سرکش به سمتِ گردن بود
فکرِ پشتِ کمان، توقّف کرد
کاش درکوفه، ایستگاهی بود
خوب می شد در آن، توقّف کرد
از کتاب معراج خون