…آوار پر توی قفس

دوباره دس تکون بده

از شیشه ی گنگ قطار

دوباره بغض تلخم و

ببر به مرز انفجار

دوباره با یه چمدون

دنیام و با خودت ببر

تف به هجوم جاده ها

لعنت به کفش خیره سر

رد می شی از آینده ام و

حال من و بد می کنی

من از جنون می گم برات

باید – نباید می کنی ؟!!

چشمات و می بندی به من

شب می شه  دنیا سر به سر

رویا مچاله می شه توو

دستای غمگین سفر !

حالا که دست آخره

می بازم این بارم به تو

تصمیم کبرات : “رفتنه ”

چیزی نگو … فقط بروو !

رد می شی و تقویمت و بی من تصور می کنی

اسمت رو از حافظه ی رویام سانسور می کنی

وقتی به سر رسیده شد تاریخ انقضای من

دنیام و بردار و ببر ، تیر خلاصت رو بزن !

وقتی مرورم می کنی

تا شعله خاکستر نشه

قسم بخور که بیخودی

چشمت به یادم تر نشه !

از وطنت که قلبمه

بیرون زدی ، کنده بشی

هر جا که جاده ها برن

میخوای پناهنده بشی

گذشتن از من واسه تو

اسمش فقط یه “رفتنه ”

آوار پَر توی قفس

سکانس آخر منه !

از من که باید رد بشی

تا قتل عام خاطره

ژست شکستگی نگیر

تنها بمونی بهتره !

حالا که دست آخره

می بازم این بارم به تو

تصمیم کبرات : ” رفتنه ”

چیزی رو جا نذار…برووو

رد می شی و تقویمت و بی من تصور می کنی

اسمت رو از حافظه ی رویام سانسور می کنی

وقتی به سر رسیده شد تاریخ انقضای من

دنیام و بردار و ببر ، تیر خلاصت رو بزن !

https://www.academytaraneh.com/107676کپی شد!
680
۴
۳

درباره‌ی احسان ابوالحسنی

دختران شهر به روستا فکر می کنند / دختران روستا در آرزوی شهر می میرند / مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند / مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند / کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد ...