تـــار
تـار مــویی از سـرم افتـاد بـر انــدام تــار
لرزه ای آمد بـه جانـش قطعـه ای آغـاز کـرد
دسـت بر رویش کشیـدم تا که آرامش کنم
دستهـایـم را گـرفت و غـم طنین انداز کــرد
گریـه کـردو بـغض کـردم هر دو در آغوش هم
مـن تنـش را او دلـم را بـا صــدایش ناز کرد
میـزدیـم و میشنیـدیـم از همـایـون و بیـات
تـار زیـر دسـت مـن هـم یادی از شهناز کـرد
زخم مضراب است روی سینه ی این بیگناه
سینـه ی پـر در مـارا با خودش دمساز کــرد
تــار مویــی از ســرم افتــاد بر انــدام تار
تار مویـی زخـم هـای کهنه ام را باز کرد
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…