♥ ۲۵ آذر ♥
خیالم از سرت افتـــــاد.. دلت چرخیـــــد ۱۸۰
ولی باز آرزوم بودی، دلـم پایِ غمت ایستــــــــاد
هنوزم حلقه تو دارم، بذا سهمت رو بشمــــــارم:
دلم..جونم..و اون چن سال، دیگه چّی من بدهکارم
شبا هر وخ که غمگینـم، یه چیزی میشـه تسکینــم:
یه عکسی هس که می خندی، بیا بر دار ببر اینـــم
همیشـــه اوّلین دیدار، رِفیقت میشـــه تا آخـــــر
دُرُس ۲۵ آذر بـــــــود، تو رو دیـــدم ،دمِ این در
سرت یه شّالِ آبی بود..لبات قرمز، عنابـــــی بود
یه کاسه نذری آوُردی، نگاهت..انقلابــــی بــــود
چشات قلبم رو افسون کرد،منو دّاغونِ داغون کرد
یکی مستی، یکی عشقو،چجوری میشه پنهون کرد
از اینجا دیگه یادم نیست یه جایــی دستِ آدم نیست
اصن معلـومــه چش خوردیم دلت وِفق مرادم نیست
چه زود دستت ورق خوردم همش عکساتو میگردم
بگو دورت بگردم من..کجــــا رو اشتبـــــا کردم؟